نقد و ارزیابی مفهوم امنیت از دیدگاه سازه انگاری
چکیده
دیدگاه های کلاسیک و به ویژه نظریه های مکتب واقعگرایی که جریان غالب روابط و سیاست بین الملل لقب گرفته اند معمولا امنیت را در در معنایی خاص و در ارتباط با توانمندی های نظامی به کار گرفته اند. اما با تغییر در شرایط زیست انسانی و ساختار جهانی و ملزومات روابط بین الملل این دیدگاه به ویژه از دهه 1980 میلادی با چالش مواجه شده و نظریه پردازان زیادی از دیدگاههای مختلف مفهوم امنیت رئالیستی را مورد نقد قرار داده و با کالبدشکافی این مفهوم، معنای جدیدتری از آن به دست دادند. در این میان سازه انگاران با مطرح ساختن نقش معانی، انگاره ها، فرهنگ و بین الاذهانی بودن واقعیت ها و مفاهیم، نگرشی خاص نسبت به امنیت و ملزومات آن ارائه دادند که در مقاله حاضر به تببین آن می پردازیم. در این راستا در آغاز پارادایم سازه انگاری و بنیان ها و مفروضات نظری آن توضیح داده می شود. سپس جهت خوانشی مقایسه ای امنیت از دیدگاههای سنتی مورد بحث قرار می گیرد و در نهایت نقد رئالیسم و لیبرالیسم و امنیت سنتی از دید سازه انگاری ارائه شده و معنای جدید امنیت ذهن محور از دیدگاه تئوری پردازان این دیدگاه ارائه می شود.
مقدمه:
امنیت به همان اندازه ای که ذهن سیاستمداران و رهبران واحدهای سیاسی و دولتمردان عرصه سیاست عملی را به خود مشغول داشته است، در تئوری پردازی های سیاست و روابط بین الملل نیز نمود و برجستگی یافته است. در اندیشه های سیاسی کلاسیک و در مطالعات جدید سیاست بین الملل امنیت از دیدگاه های متنوع و از سوی اندیشمندان مختلف مورد نقد و ارزیابی قرار گرفته است. با این حال هر اندازه که نگاه خود را متوجه گذشته سازیم با معنایی مضیق و محدود از امنیت مواجه می شویم که بیشتر در قالب قدرت مادی و نظامی و تسلیحاتی معنا می یابد. در روابط بین الملل به عنوان یک رشته دانشگاهی نیز این تعریف از امنیت سالهای متمادی بر مطالعات و پژوهش ها سایه افکنده بود. این امر می تواند ناشی از تسلط بی چون و چرای نظریات رئالیسم بر مطالعات دانشگاهی و حتی عملکرد دولتمردان در طی سالهای زیادی از یک سده اخیر دانست. اما حداقل با فروپاشی دیوار کمونیسم و زوال جنگ سرد و پیامد آن تشدید فرایند جهانی شدن، این دیدگاه مورد چالش قرار گرفت. در پی آن اندیشمندان حوزه سیاست و روابط بین الملل نیز فرصتی یافتند که مفاهیم جدیدتری از امنیت را در مباحث نظری خود بگنجانند.
در این میان پارادایم سازه انگاری که ظهور آن و نهادینه شدنش در محافل آکادمیک به سالهای پس از جنگ سرد باز می گردد، نگاه جدیدی به سیاست و مسائل امنیتی را پیشاروی محققان قرار داد. البته این نظریه بسیار پیشتر با نوشته های نیکلاس اونوف و فریدریش کراتوچویل در علوم اجتماعی ظهور یافته بود، اما الکساندر ونت با نگارش کتاب نظریه سیاست اجتماعی(ونت، 1386) آن را پس از جنگ سرد در تئوری های سیاست بین الملل مطرح و مسلط ساخت. سازه انگاری ونت مفروضات و مفاهیم اساسی و بنیادین واقعگراها و به ویژه نوواقعگرایی والتز را مورد انتقاد قرار داد. غالب اندیشمندان بر سر این نکته توافق نظر دارند که “نظریه اجتماعی سیاست بین الملل” در اساس حمله ای به “نظریه سیاست بین الملل” والتز می باشد که حداقل سه دهه است، فکر اکثر اندیشمندان روابط بین الملل را تحت تاثیر خود قرار داده است. والتز بیشتر بر نقش ساختار مادی، قدرت های بزرگ، قدرت نظامی، امنیت و اتحادها تاکید داشت. اما در مقابل ونت بر معانی، مفاهیم بین الاذهانی، انگاره ها تاکید گذاشت. به همین دلیل مفاهیمی نیز که در این دو پارادایم مطرح می شوند با یکدیگر تمایز دارند و باید با در نظر گرفتن پیش فرض های اساسی آنان به تحلیل مفاهیم سیاست جهانی پرداخت.
از این رو، مقاله حاضر بر آن است که مفهوم امنیت را از دیدگاه سازه انگاری مورد نقد و ارزیابی قرار دهد. برای انجام این هدف، نگارنده ابتدا پارادایم کلی سازه انگاری را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و سپس مفهوم امنیت را از نظر دیدگاههای سنتی رئالیسم و آرمانگرایی تبیین نموده و در نهایت به نقد این مفهوم سنتی از امنیت از دیدگاه سازه انگاری پرداخته و مفهوم جدید و مورد نظر سازه انگاران را ارائه می دهد. این مقاله توصیفی– تحلیلی است و با روش کتابخانه ای انجام میشود.
چهارچوب تئوریک؛ سازه انگاری :
چنانکه در مقدمه اشاره کردیم، سازه انگاری تئوری جدیدی است که شکل گیری آن به دهه 1990 بر می گردد. این تئوری از نظر هستیشناسی دارای موضعی میانه است و برخلاف رئالیست ها و پست پوزیتیویست ها که هر کدام بر بعدی از ماده یا ذهن توجه نموده و دیگری را نادیده می گیرند، این دیدگاه بر قوام متقابل ساختار– کارگزار و ماده و معنا در تحلیل روابط بینالملل اعتقاد دارد و از این منظر جایگاه مهمی را در بین تئوریهای روابط بینالملل پیدا کرده است.
البته باید گفت که سازه نگاری نظریهای است که پیش از طرح در روابط بینالملل، در جامعهشناسی معرفت و علم اجتماع مطرح و به دنبال آن به وسیله جان راگی و نیکلاس اونف پی گرفته شد و ونت آن را در روابط بین الملل نهادینه نمود. اين نگرش بر ساخت اجتماعي واقعيت تاکيد ميکند و بر این اعتقاد است که همه کنشهاي انساني در فضايي اجتماعي شکل ميگيرد و معنا پيدا ميکند و اين معناسازي است که به واقعيات جهاني شکل ميدهد. این امر به نظر می رسد که در میان اکثر نظریه پردازان این مکتب قابل پذیرش است اما در عين حال تفاوتهاي نيز بين آنها وجود دارد که عمده اين تفاوتها درتعيين سطح تحليل اين انديشمندان ميباشد و اين امر باعث شده است تا شاخههاي متعدي از اين تئوري انشعاب یابند. براي مثال الکساندر ونت به اهميت تاثير تعاملات دولتها بر سيستم بينالملل، کاتزنستاين به اهميت هنجارهاي ملي در سياست بينالملل، توماس رايس به اهميت هنجارهاي فراملي(منطقهاي يا بينالمللي) در سياستهاي داخلي و توماس دايز به اهميت اشکال حکمراني(شبکهاي، جامعه اقتصادي، دولت فدرال و همکاري دولتها) بر بازيگران سياسي توجه اساسي دارند (Patrick Houghton, 2007: 24-45). در کل باید گفت که توجه اساسی سازه نگاری به انگاره ها، معانی، قواعد و هنجارها است که در برابر مادی گرایی نظریات سنتی قرار می گیرد. البته این بدان معنا نیست که سازه انگاران در طیف ساختارشکنان جای می گیرند، چرا که در عین حال بر اهمیت ساختارهای مادی نیز تاکید می کنند(مشیرزاده،1384: 326).
از این دیدگاه است که همانطور که اشاره نمودیم، بسیاری سازه انگاری را پلی میان پوزیتیویسم و پست پوزیتیویسم می دانند. اما از دیدگاه نگارنده واقعیت این است که در این نظریه به ایده ها بیش از مادیات توجه می شود. چرا که از ديدگاه این تئوری، ساختارهاي ذهني و هنجاري به اندازه ساختارهاي مادي در سياست بينالملل مؤثر هستند زيرا که ساختارهاي ذهني بر هويت کشورها و به تبع بر منافع و رفتار آنها تأثير گذارند و منافع را تعريف مينمايند. ايده ساخت دوگانه واقعيت بر اين اعتقاد است که اگر چه بازيگران به وسيله ساختارهاي مادي ساخته شده و يکسان محدود شدهاند، اما ساختارها عمل آگاهي را در آن بازيگران شکل نميدهند(Smith, 2001:218). از نگاه سازه انگاری، واقعیت های بین المللی، فهم دولت ها از خود و رفتار عمومی دولت ها به شناخت بیناذهنی قوام می بخشد. یعنی ساختار جدای از رویه های کنشگران وجود ندارد(مشیرزاده، 1386: 333).
بنابراین مهم ترین بحث از ديدگاه تئوري سازهانگاري این است که در روابط بينالملل بايد انديشهها و هنجارها را جديتر از آن چيزي گرفت که تئوريهاي سنتي مبتني بر منافع مادي قائلند(ريسکاپن،456:1385). البته اونف اعتقاد دارد تئوري سازهانگاري دوگانگي دکارتي ذهن و ماده را ميپذيرد، اما در عين حال، مفروضههاي تجربهگرايانه و واقعگرايانه علوم را به چالش ميکشد. در واقع او منزلت وجودي جهان خارج از ذهن را منکر نيست، اما بر آن است که شرايط مادي نيز اهميت دارند و نميتوان همه چيز را به امر ذهني تقليل داد(مشيرزاده،327:1386).
سازهانگاران معتقدند بازیگران بر حسب معانی ذهنی، زبان و تلقیهای خود که برآمده از هویت آنهاست دست به کنش مقابل میزنند و در این تعامل واقعیت را میسازند. نتیجه این امر در تحلیل سیاست خارجی یک کشور آن است که بازیگران(دولتها) براساس هویت زمینهمند خود، جهان را برای خود میسازند و متقابلاً در رابطه با آن ساخته میشوند و هویت آنها دچار دگرگونی میشود. در اینجا کشورها در قبال بازیگران صحنه بینالمللی تفسیر میکنند، تصمیم میگیرند، اعلام میکنند و در نهایت اجرا میکنند ولی آنها این کارها را بر اساس درک خود از جهان انجام میدهند. پس در اینجا حکم سازهانگاران این است که سیاست خارجی عمل برساخته شدن است. به این دلیل است که اسمیت متاثر از جمله ونت که گفته بود آنارشی چیزی است که دولتها میسازند میگوید، سیاست خارجی چیزی است که دولتها آن را میسازند(Smith,2001:38).
با توجه به این دیدگاه تفسیرگرایانه و توجه به اعتقادات دولت ها است که ونت می گوید ماهیت نظام بین الملل می تواند سه حالت داشته باشد: هابزی، لاکی و کانتی. که این سه فرهنگ به دیگر رفتار دولت ها قوام می بخشند. اگر چنین باشد باید نگاه این دولت ها به مساله امنیت نیز که ما در این مقاله به دنبال تبیین معنای آن از دید سازه انگاری هستیم نگاهی فرهنگی و بین الاذهانی باشد. یعنی به نوع نگرش دولت ها به عرصه و ساختار جهانی و نیز دیگر دولت ها بستگی داشته باشد. بنابراین از مباحثی که در بالا در مورد سازه انگاری ارائه شد می توان مفروضاتی اساسی را استخراج کرد که در ذیل به آنها اشاره می شود و در تحلیل نهایی ما را رهنمون می شوند.
فرضهای بنیادین دیدگاه سازه انگاری
از جمله فرض های بنیادین سازه انگاران عبارتند از(مشیرزاده،1386 و دهقانی فیروزآبادی 1388 و Pricc,1998: 266-67):
- سازه انگاران معتقدند که در پژوهش های علمی باید به وزن هر دو دسته عوامل معنایی و ذهنی و عناصر مادی ساختاری توجه نمود.
2)هویت کنشگران در کانون تحلیل سازه انگاری است. هویت خاص نقش است و با ادراک و انتظار سر و کار دارد.
3) هویت های متفاوت کنش، اعمال و رفتار بازیگران را شکل داده و معین می کنند.
4)نهادها، رژیم ها و سازمان های بین المللی بر نوع الگوهای تعاملی بین المللی تاثیر گذار بوده و نیز می توانند به بازتعریف منافع و هویتها منجر شوند.
5) با این وجود، دولت ها هنوز هم بازیگران اصلی در عرصه نظام بین الملل هستند.
6) ساختاری که نوواقعگرایان بر آن تاکید دارند، در سازه انگاری هم مورد قبول واقع می شود.
7) ماهیت آنارشی پذیرفته می شود اما از دیدگاه سازه انگاری برخلاف رئالیست ها و لیبرالها که آن را ذاتا هرج و مرج می دانند، از دیدگاه سازه انگاری چیزی است که دولت ها آن را می فهمند. آنارشی منطق خاصی ندارد و معلول رویه هایی است که ساختار ویژه ای از هویت ها و منافع را می آفرینند و نه ساختاری دیگر را. پس آنارشی نه الزاما ایجاد کننده همکاری است و نه ضرورتا منازعه را تحمیل می کند.
8) در مورد تغییر سازه انگاران می گویند که رویه ها و قواعد و هنجارها هستند که محرکه اصلی تغییر در نظام بین الملل هستند. اگر چه بسیاری سازه انگاری را متهم می کنند که در مورد تغییر ساکت مانده است. اما باید گفت که از دید آنها تغییر در نظام بین الملل روی خواهد داد. اما چون تغییر نظام وابسته به تغییر قواعد و معانی است، و این هنجارها معمولا دیرهنگام متحول می شوند، پس تغییر کلی در نظام هم دیر رخ خواهد داد.
9)در مورد رابطه ساختار و کارگزار از دیدگاه سازه انگاری، هیچ کدام دارای اولویت و اهمیت ذاتی نیستند بلکه رابطه ای متقابل و دوسویه میان کارگزار–ساختار برقرار است. به عبارتی ساختار جدا از فرایند، یعنی جدا از رویه کنشگران وجود ندارد. مبحث ساختار و کارگزار در تئوریهای روابط بینالملل به این امر اشارت دارند که در عرصه بینالمللی ساختار و کارگزار چه جایگاهی را دارند و کدام یک از این دو بر دیگری اولویت دارد.
10)همه سازهانگاران واقعیت را برساخته اجتماعی میدانند، هویت و منافع برای تعیین قانونمندی و پیشبینیپذیری رفتار دولتها و برقراری نظم، نقش ویژهای دارد، ساختارهای فکری و هنجاری نیز به اندازه ساختارهای مادی اهمیت دارند، کارگزاران و ساختارها متقابلاً به هم شکل میدهند
امنیت از دیدگاه کلاسیک:
چنانکه گفتیم، برداشتهای اندیشمندان درحوزه امنیت تا اواخرقرن بیستم متاثر ازدو طرز تفکر، یعنی واقع گرایی وآرمان گرایی بود. این مکاتب، در روابط بین الملل تاکید زیادی بر مفهوم امنیت داشته اند و خصوصا شاخه های نوین آنها اهمیت زیادی به توزیع توانمندی های مادی می دهند. به ویژه رئالیست ها به عنوان نظریه پردازان مسلط سیاست بین الملل بیشتر امنیت را در چهارچوب مضیق و نظامی–محوری به کار می بردند. ما در این بخش به مفهوم امنیت از دیدگاه آرمانگرایان و رئالیست ها به طور خلاصه می پردازیم.
مفهوم آرمانگرایانه امنیت:
به طور خلاصه، آرمان گرایان معتقدبودند که با برچیدن جنگ می توان به پیشرفت دردنیا رسید. آرمان گرایان مایل بودند که امنیت را حاصل صلح بدانند، بدین معنی که صلح پایدار باعث تامین امنیت همه خواهد شد و در دیدگاه آنان جنگ مهم ترین تهدید ناشی ازمسئله امنیت ملی بود، و از این رو بود که سیاستهایی مانند خلع سلاح، کنترل تسلیحات وهمکاریهای بین المللی را مطرح نمودند. آرمان گرایانی همچون رابرت کوهن، نای و بورتن بر این عقیده اند که قوام حیات بین المللی بر پایه صلح می باشد. از این رو موضوع اصلی امنیت ملی با تحصیل رضایت عامه ازطریق برآورد شدن نیازهای مختلف و دموکراتیزه شدن نظام بین الملل ممکن است. به طور کلی آرمان گرایان امنیت را حاصل صلح می دانند و معتقدند که در سایه صلح پایدار ما شاهد تامین امنیت خواهیم بود(اعلائی پور،1390).
مفهوم رئالیستی امنیت:
برخلاف آرمانگرایان که به آینده و بایدها نظر داشتند، واقع گرایان بر وضعیت و حالت دنیا متمرکز بودند. واقع گرایانی مانند مورگنتا و کارمعتقد بودند که قدرت و منافع ملی مبنای اصلی و حاکم بر روابط کشورها را تشکیل می دهد. همچنین شرایط بین المللی همراه با رقابتها و نزاعها نیز زمینه واقع گرایی را فراهم ساخت و آرمان گرایان را که بی توجه به زمان و هدف، قصد رسیدن به اهداف را داشتند مسئول به هم ریختن صلح می دیدند. به زعم واقع گرایانی مانند مورگنتا، بول و والتز دولتها تنها بازیگران عرصه جهانی هستند که در پی منافع ملی می باشند از این رو امنیت ملی نیز در ارتباط مستقیم با قدرت این بازیگران قرار دارد. واقع گرایان جستجوی امنیت را در سایه کسب قدرت دانسته و در واقع معتقدند که برای دستیابی به امنیت باید قدرت را آنچنان افزود تا تهدیدات مقابل، قادر به ایجاد ناامنی نگردند. ازنظر واقع گرایان قدرت امری ضروری برای تامین منافع دولتها تلقی می شود و به عبارتی از دیدگاه آنان امنیت به عنوان یکی ازمشتقات قدرت تلقی می گردد. واقع گرایان آینده جهان را به دلیل افزایش بازیگران، پر از درگیری و کشمکش پیش بینی می کنند و معتقدند که هرج و مرج ویژگی محیط بین المللی است. بطور کلی می توان گفت از نظر واقع گرایان سیاست بین المللی بر مبنای یک کشمکش بر سر قدرت استوار است و در سایه قدرت است که امنیت بوجود می آید وقدرت به عنوان وسیله ای برای تامین و افزایش منافع دولتها و حفظ برتری آنها بسیار اساسی تلقی می شود، و جنگ در نظریات آنان ابزاری برای حفظ موازنه قدرت محسوب می شود.
در این دیدگاه مصون بودن از تهدیدات خارجی بیشترین نمود را می یابد. برای تامین امنیت نیز راهکارههای همچون موازنه قوا در طی قرون و سده های متمادی و بازدارندگی در شش دهه گذشته را پیشنهاد داده اند. این راهکارها بدان دلیل است که از نظر رئالیست ها فقط قدرت می تواند موازنه میان کشورها را ایجاد نموده و امنیت را به وجود آورد. از دیدگاه آنها دولت های تجدید نظرکننده بسیار تهدیدزا بوده و از این رو دیگر دولت ها بر علیه دولتی که بخواهد نقش دولت برتر یا هژمون را در ساختار نظام بین الملل ایفا نماید و امنیت دیگر کشورها را با چالش مواجه سازد، دست به ائتلاف و اتحاد خواهند زد تا قدرت بزرگ را سر جای خود بنشانند. کنت والتز معتقد است که نظريه روابط بين الملل نهايتاً حول توازن قوا مي چرخد. توازن قدرت بالضروره و به نحوي ناگزير، از نظام بين المللي دولتها ريشه مي گيرد. از ديد وي صرفنظر از اينکه برخي يا تمام دولت ها آگاهانه قصد ايجاد و حفظ تعادل را داشته باشند يا حفظ استيلا بر جهان را، گرايش به تعادل به طورخودكار بروز مي کند(دوئرتي و فالتزگراف،1383 : 67). رئالیستها معتقدند که دولتها بوسیله قدرت متوازن می شوند واین درحالی است که نورئالیستها معتقدند که دولتها برضد تهدیدات متحد می شوند و به بیان دیگر آنها بر ضد قدرت تهدیدکننده متوازن می شوند.
در این میان حتی نئورئالیست ها نیز هیچ نقشی به دیگر عوامل در تعریف امنیت و یا ایجاد عملی امنیت نمی دهند. بخصوص در ارتباط با معانی و اصطلاحات فرهنگی هیچ نمودی در مطالعات امنیتی آنها قابل مشاهده نیست. به قول فیشر نوواقعگرايي در پيوند با نگرش طبيعت باورانه با امور بشر، از روش علمي براي بررسي سياست بينالملل بهره ميگيرد و ضمن کنار گذاشتن پديدههاي ذهني و بيناذهني مانند رفتار برساخته از هنجارها، ارزشها يا رضايت، سعي در تبيين قوانين عيني روابط بينالملل را دارد(فيشر، 248:1386).
بنابراین به طور خلاصه باید گفت که از دید غالب نظریات سنتی امنیت ملی گرایش به این دارد که با عبارت دولت و قدرت–محورانه تعریف شود لذا مفهوم امنیت ملی که عمدتا از حوزه استراتژیک سرچشمه می گیرد بوسیله طرز تفکر نئورئالیستی تفوق یافته است. یعنی به واسطه تمرکز آن بر قدرت و نهادهای قدرت به ویژه ارتش. مفهوم سنتی امنیت ملی در عباراتی از ارتش ها، سلاح ها و جنگ ها بر دولت هم به عنوان یک بازیگر اصلی و هم به عنوان یک سطح تحلیل تاکید می ورزد. این تاکید کوته نظرانه دیگر بازیگران مهم و نیز سایر سطوح تحلیل را در نظر نمی گیرد. یعنی شامل افراد و گروهها، بازیگران غیر دولتی، ایده ها و ارزشها و نیز سایر نهادها مانند شرکت های فراملیتی و چند ملیتی نمی شود(بدیعی ازنداهی و احمدی پور، 1390: 104) و از این روی در سالهای اخیر مورد نقد بسیار قرار گرفته است. سازه انگاری یکی از قوی ترین ضربات را بدان وارد آورده است.
نقد سازه انگاری به مفاهیم کلاسیک و ظهور امنیت اعتقادی:
مطالعات امنیتی سازه نگاری کار خود را با نقد رویکردهای پیشین هم رئالیستی و هم لیبرالی عقل گرا آغاز می کنند. سازه انگاران مسئله امنیت را صرفا درچارچوب نظامی مردود می دانند و این تاکید نشان می دهد که برای سازه انگاران صرفا امنیت نظامی و به بیان دیگرمصون بودن ازتهدیدات خارجی ملاک نمی باشد بلکه درداخل اجتماع ودر ابعاد وسطوح گسترده تری مد نظر قرار می گیرد. همچنین سازه انگاران تحصیل امنیت ازطریق موازنه قوا و بازدارندگی را نامناسب می دانند، درحالیکه به مسئله اطمینان، اعتماد وهمکاری برای تحصیل امنیت تاکید دارند و این رویکرد به تحصیل امنیت نیز ناشی ازاعتقاد آنان به بستراجتماعی امنیت می باشد.آنها معتقدند که اگرمردم بیشتری به امکان وجود صلح واقعی معتقد باشند احتمال برقراری صلح خود به خود بیشتر خواهد شد، زیرا در نظر آنها اعتقادات و ساختارهای اجتماعی به مراتب مهمتر از مسائل ژئوپلتیک هستند. اجازه بدهید در این باره بیشتر بحث کنیم.
اگر در رویکرد عقلانیتمحور، سیاست خارجی دولتها ریشه در محاسبات عقلایی و منافع ملی دارد، در تئوری سازهانگاری، نوع رفتار ناشی از هنجارهایی است که دیگران از دولت انتظار دارند. به علاوه در رفتار سیاست خارجی دولتها، متغیرهای سیستماتیک نظام بینالملل و متغیرهای داخلی به طور همزمان موثرند و دولتها فاقد منافع و اهداف ثابت و غیرقابل تغییر میباشند و به دلیل این که اهداف دولتها تابعی از هنجارها است، منافع آنها آنی و زودگذر نمیباشد بنابراین، منطق رفتاری نیز منطق متناسبی است و بسته به شرایط و انتظارات موجود از دولتها، ممکن است اهداف آنها تغییر کند . از طرفی نیز، تشابه رفتار دولتها پیش از آنکه محصول الزامات ناشی از معمای امنیت در نظام بینالملل آنارشیک باشد، محصول هنجارهای بینالمللی مشترک است در نتیجه، پیشبینی سیاست خارجی یک کشور زمانی ممکن است که هنجارهای بینالمللی و داخلی و تاثیر آن هنجارها بر همدیگر شناخته شوند. سازهانگاران درباره سیاست خارجی امنیت محور دارای استدلالاتی میباشند به ویژه سازهانگاری اين انتقاد را میتواند به نظريه نئورئاليسم به ويژه روایت والتزي آن وارد کند که جنبه سختافزاري ديدگاه وي بسيار زياد است. تئوری نئوواقعگرایی بر فرو کاستن دولتها به بعد نيروي مادي خودشان و به همين سان فروکاستن ساختار نظم جهاني به توازن قدرت به عنوان نوعي ترکيببندي از نيروهاي مادي تأکيد مینماید. تأکيد بيش از حد این نظریات بر عنصر توانمنديهاي مادي و کم توجهي به تأثير هنجارها بر رفتار، سبب شده است تا نظریه معنا–محوری سازه انگاری با مشي معناگراي خود سعي در پر کردن اين خلاء نمايد. بنابرین، از نظر ونت آنچه واقعگرایان به عنوان خودیاری و سیاست قدرت مطرح می کنند، حاصل رویه های خاصی است که ناشی از خصوصیات جوهری یا منطقی آنارشی نیست.
از دیدگاه ونت، قبل از تعامل کنشگران توانایی هایی دارند و مایل به حفظ خود نیز هستند، اما این بدان معنا نیست که به دنبال خودیاری خواهند رفت و آنچنان که واقعگرایان معتقدند دیگری را دشمن فرض کنند. هویت کنشگران را شرایط آنارشیک تعیین نمی کند. این تعاملات آنهاست که هویت آنها را مشخص می سازد و بسته به این هویت خود و دیگری است که آنارشی معنای خود را می یابد. در این تعاملات ممکن است نشانه هایی رد و بدل شوند و رژیم هایی شکل گیرند که به دشمنی، احساس تهدید، فقدان امنیت و … منجر شوند و یا بر عکس حول رویه های دوستی استمرار یابد. با این توضیحات می توان چنین گفت که از دیدگاه سازه انگاری هر چه احساس یگانگی دولت ها نسبت به همدیگر بیشتر باشد(مثلا دارای ایدئولوژی یکسان باشند) در نتیجه بیشتر به سمت رژیم های امنیتی جمعی اشتیاق نشان خواهند داد. بنابراین خاستگاه امنیت و فقدان امنیت در نحوه نگرش بازیگران نسبت به منافع خود و نیز دیگران معنا می یابد.
اساسا می توان دیدگاه سازه انگاران در مورد امنیت را با اصطلاح “رویکرد معرفتی به امنیت” بهتر شناساند. اين رويکرد که در چند سال اخیر گسترش یافته است، چگونگي تاثير پذيري هنجارها را بیان می کند. چنانکه گفتیم، در احساس و عدم احساس امنیت، تعريف منافع ملي بسيار مهم است ولي بيش از اينکه منافع ملي موثر باشد، برداشت و اجماع ارزشي لازم است. يعني هنجارهاي امنیت چگونه شکل مي گيرد. مطابق اين رويکرد رژيم های امنیت بدون توجه به ايدئولوژي و ارزشهاي کشورها و موضوعات مورد همکاري و آگاهي از اهدافي که کشورها مي خواهند بر اساس آن همکاري کنند نمي تواند شکل بگیرد. براي شکل گيري هر نوع رژیمی و از آن میان امنیت، وحدت ايدئولوژيک و اجماع ارزشي لازم است چرا که رژيم ها چيزي جز هنجارها نيستند. به عبارت ديگر همکاري تحت تاثير برداشت ها و سوء برداشت ها و پردازش اطلاعات است. رويکرد سازه انگاری بيشتر بر اين تاکيد دارد که چگونه اجماع ايدئولوژيک و دانش و اعتقاد سبب مي شود که کشورها دست به تاسيس رژيم های متنوع در سطح بين المللي بزنند. البته منتقدان نیز به این دیدگاه انتقاداتی وارد کرده اند از جمله می توان گفت که نقطه ضعف اين رويکرد اين است که نمي تواند پيش بيني کند در چه نقطه اي اجماع معرفتي در مورد امنیت حاصل مي شود. همچنين اينکه ما درک و شناخت از رابطه بين متغيرها را داشته باشيم کنش و رفتار خاصي را ايجاد نمي کند(دهقاني فيروز آبادي،1387: 43).
اما به هر حال از دید سازه انگاران، امنیت بیش از آنکه بر عوامل مادی قدرت بنیان نهاده شود، بر میزان درک مشترک از یکدیگر استوار است. گفتیم که از نظر سازه انگاران ساختارهای اساسی سیاست بین الملل ساخته و پرداخته ساختارهای اجتماعی است. از این رو تحول در ساختار بین الملل موجب تغییر در مفهوم امنیت خواهد شد. چناچه وضعیت نظام هابزی باشد بازیگران احساس نامنی بیشتری خواهند کرد، اگر نظام به سوی لاکی پیش رود بازیگران می توانند در رقابت خود، امنیت را نیز جستجو کنند، اما اگر ساختار کانتی باشد آنگاه انسجام و همبستگی واحدها امنیت را نهادینه کرده و ناامنی معنای خود را از دست خواهد داد. ساختارهاي اجتماعي نتيجه پيامدهاي خواسته و ناخواسته کنش انسانياند و در عين حال، همان کنشها يک بستر ساختاري تقليلناپذير را مفروض ميگيرند يا اين بستر به عنوان يک ميانجي براي آنها عمل ميکند. اين ساختارها هم به عنوان پديدههاي نسبتاً پايدار با تعامل متقابل است که خلق ميشوند و بر اساس آنها کنشگران هويتها و منافع خود را تعريف مينمايند. ساختار جدا از رويههاي کنشگران وجود ندارد که در اين نکته تحت تأثير نظرات ساختاريابي گيدنز قرار دارند(مشيرزاده،330:1386). در قبال مسئله ساختار – کارگزار موضع ونت ترکيبي است و عمدتاً شامل عناصري است که از نظريه ساختاريابي و تعاملگرايي نمادين برگرفته شده است. براي تشريح اين موضع، ونت بر سه تمايز تأکيد ميکند؛ تمايز بين دو سطح فرد و کلان، تمايز دو تأثير عِلّي و تکويني و تمايز دو چيز که عبارتند از رفتار و خصوصيات(ونت،209:1386).
همچنین از دیدگاه سازه انگاران مساله ارتباطات نیز در چگونگی فهم از امنیت بسیار مهم است به طوری که بدون تعامل و ارتباط امنیت شکل نخواهد گرفت. این بدان معناست که تهدید و احساس تهدید و یا امنیت و ناامنی در فقدان تعامل و ارتباط دولت ها هیچ معنایی ندارد. تنها پس از تعامل و ایجاد ارتباط است که می توان از امنیت یا ناامنی صحبت کرد.
همچنین، در حالی که در نظریات رئالیسم عدم امنیت بدون هیچ چون و چرایی در بنیان تعاملات دولت ها نقش بنیادین و اولیه را ایفا می کند. و معمای امنیت نیز ناشی از این اندیشه های رئالیستی و تهاجم باور است. اما سازه انگاران با تاکید بر مفاهیم بین الاذهانی و چارچوب های ذهنی مشترک بر مساله معمای امنیتی که مورد توجه اساسی رئالیست ها است، فائق آمده اند. آنها می گویند معمای امنیتی ناشی از عدم تعامل و بدبینی است که با تغییر هنجارها می توان معمای امنیتی را نیز به همکاری بدل نمود. در این زمینه آنها به عدم جنگ میان کشورهایی با ساختار دموکراتیک اشاره می کنند(دهقانی فیروز آبادی،1388: 234).
نتیجه گیری
امنیت در مباحث نظری روابط بین الملل و نیز در عرصه عملی سیاست بین الملل مفهومی بنیادین بوده و از دیدگاههای مختلف مورد نقد و ارزیابی قرار گرفته است. به طور غالب به دلیل تسلط دیدگاههای واقعگرایانه در روابط بین الملل تا دو دهه پیش امنیت نظامی، قدرت محور و دولت محور ذهن بسیاری از کارشناسان را به خود مشغول داشته و بر مطالعات امنیت و روابط بین الملل سایه افکنده بود. اما از آن به بعد و به ویژه پس از جنگ سرد نظریات انتقادی، فرهنگی و پست مدرن هر چه بیشتر در مطالعات روابط و سیاست بین الملل نهادینه شده و به همین نسبت مفاهیم و فرض های بنیادین واقعگرایان به مثابه جریان غالب را مورد انتقاد و واکاوی قرار دادند. در این میان سازه انگاری به مثابه نظریه ای بینابین میان پوزیتیویسم و پست پوزیتیویسم دیدگاه نوینی از امنیت ارائه داد که همزمان که به نقش ساختار، دولت و قدرت نظامی و در کل عوامل مادی در فهم آن توجه می کرد اما نقش ایده ها، معانی بیناذهنی، اشتراکات فرهنگی، حوزه های موضوعی یکسان و .. را تعیین کننده تر در فهم از امنیت می دانست. ما در این مقاله سعی کردیم که این دیدگاه نوین را توضیح داده و امنیت را از دید آن مورد نقد و ارزیابی قرار دهیم. گفتیم که آنها امنیت را تنها در معنای برخورداری از توان نظامی و فقدان تهدید خارجی معنا نمی کنند. اگر چه ممکن است چنین حالاتی نیز وجود داشته باشد اما تغییر معانی و هنجارها می تواند در معنا و مفهوم امنیت نیز تاثیرگذار بوده و آن را با تغییر همراه سازد.
منابع
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.