آیا چین قابلیت تبدیل بە هژمونی جهانی را دارد؟

بخش یکم: هژمون و هژمونی در عرصە بین الملل     

هژموني معاني چندگانه اي دارد و تحليل‌گران مختلف بر معاني متنوع آن تاکيد مي کنند. در اصل اين واژه از زبان يوناني گرفته شده است. نخستين بار در دهه 1930 «آنتونيو گرامشي» (1891-1937) اندیشمند مشهور حزب کمونيست ايتاليا به صورتی منسجم از اين مفهوم در حوزه انديشه‌هاي سياسي و براي تحليل سياست داخلي استفاده نمود. به نظر گرامشي هژموني توانايي يک گروه اجتماعي به اعمال کارويژه‌اي به جهت‌گيري سياسي و معنوي در جامعه است. در چنين وضعيتي، ساير گروه‌ها نيز نقش پيشرو هژمون در جامعه را تاييد مي‌کنند و اجماع نسبتا وسيع سياسي در راستاي حمايت از اهداف و سياست قدرت هژمون صورت مي‌گيرد. هژمون نيز با توسل به روش‌هايي چون پاسخ‌گويي به منافع متحدين، توجه به انگيزه‌هاي آنها، کمک به شکل‌گيري و نيز پاسخگويي به خواسته‌هاي مطلوب آنها، رهبري خود را اعمال مي‌کند (١).

با بهره‌گيري از تعريف گرامشي از مفهوم هژموني که از آن براي تحليل اوضاع اجتماعي، اقتصادي و سياسي جوامع سرمايه‌داري استفاده مي‌کرد، بعدها نويسندگاني به اشکال مختلف آن را در سطح روابط بين‌الملل به کار بردند. این مفهوم بويژه در سال‌هاي دهه 1980 به کانون موضوعات مربوط به روابط بين‌الملل تبديل شد.

مفهوم هژمونی در سیاست و روابط بین‌الملل خواست و اشتیاق يک دولت را براي رهبري بر جهان با هدف دفاع از استيلاي خويش و نيز ايجاد متحدين، ايده‌ها و نهادهايي که همکاري نسبتا آزاد ديگر دولتها و مردمانشان را در يک سيستم بين المللي نسبتا باز جذب نمايند، توصيف مي‌نمايد. در این معنا هژموني ترکيبي است از قدرت سخت نظامي و نیز قدرت نرم اقتصادي و ايده‌ها و نهادهاي دموکراتيک جهاني (٢). با این حال، دولت هژمون، پیش از هر چیز نظام مطلوب خود را وضع مي کند و اصول اساسي، نرم‌ها، قواعد و فرآيندهاي تصميم‌گيري آن را مشخص مي‌سازد. بر اين اساس همه تئوري‌هاي هژموني به الگوي قدرت مسلط، چالشگران و جنگ‌هاي عمومي که توزيع قدرت را در نظام مشخص مي‌کنند، اشاره دارند. همزمان همه اين نظريات نيز مفروضات مختلفي دارند و مباحث متنوعی مطرح مي نمايند. در ادامه به برخي از اين نظريات و ديدگاه‌ها اشاره مي‌شود.

     برخي محققان تلاش نمودند بحث هژموني در سطح بين‌الملل را تقريبا با همان عناصری که مورد توجه گرامشي بود، مورد ‌پردازش قرار دهند؛ در این راستا، مارکسيست‌ها بيش از هر چيز، بستر طبقاتي هژمون را مد نظر قرار مي دهند. برای مثال «رابرت کاکس » هژموني در سطح بين المللي را صرفا نظم ميان دولت‌ها نمی‌داند بلکه معتقد است که هژمونی نظمي است که درون آن نوعي اقتصاد جهاني با شيوه مسلط توليد جريان دارد و ميان طبقات اجتماعي کشورهاي مختلف نوعي اتصال صورت گرفته است. از دیدگاه او هژموني جهاني داراي يک ساختار اجتماعي، يک ساختار اقتصادي و يک ساختار سياسي است که هر سه آنها با هم به هژموني شکل مي‌دهند و در برگيرنده مجموعه‌اي از هنجارها، نهادها و مکانيسم‌هاي جهاني است که قواعد عمومي رفتار را براي دولتها و آن نيروهاي جامعه مدني‌اي که فراسوي مرزهاي ملي‌اند، تعريف مي‌کند و همين قواعد، حامي و مروج شيوه توليد مسلط هستند. با توجه به ريشه داشتن نظم‌هاي جهاني در روابط اجتماعي، وقوع تحول ساختاري مهم در نظم جهاني، احتمالا از برخي تحولات بنيادين در روابط اجتماعي و نظم‌هاي سياسي ملي نشات مي‌گيرد که چنين تحولات بنياديني به ظهور و جايگزيني يک بلوک تدريجي جديد ختم مي‌شود. قدرت هژمون نيز که همواره مراقب هژموني خود است، سعي مي کند از طريق نهادهاي بين‌المللي، از شکل گيري ايده‌ها و نيروهاي ضد هژموني پيشگيري کند (٣).

بنابراين، کاکس هژموني را همچون يک ساختار تاريخي  مفهوم سازي مي‌کند که در آن عقايد، توانايي‌ها، قدرت مادي و بالاخره نهادهاي قدرت با يکديگر همراه، مرتبط، هماهنگ و منطبق مي‌گردند. تعاملات و روابط متقابل ميان سه عامل افکار و عقايد، مباني مادي قدرت و نهادهاي قدرت، از طريق و در چارچوب سه سطح مستقل ولي در عين حال مرتبط با يکديگر ايجاد شده و گسترش مي‌يابند. این نگاه به هژمون شباهت بسیاری به آن ساختار بين دولتي دارد که تحت حاکميت فرايندي مرکب از چرخه‌هاي طولاني است و والرشتاين آنها را« چرخه هژمونيک»  نامیده و به طور جدي و از منظر جامعه شناسي تاريخي روابط بين‌الملل به آن دقت کرده است (٤).

والرشتاين هژموني را به عنوان وضعيتي که در آن يک دولت قادر است مجموعه قواعدش را بر سيستم بين دولتي تحميل کند و در نتيجه به طور موقت يک نظم سياسي جديد را ايجاد کند و از امتيازات فوق‌العاده کنش در درون آن نظم برخوردار شود و به وسيله آن حمايت شود، به طوري كه امتيازات مطابق با بازار نيستند اما از طريق فشار به دست آمده اند، تعريف مي كند (٥).

در اين وضعيت، رقابت ميان کشورهاي بزرگ چنان ناموزون است که يک قدرت مي تواند به شکل گسترده‌اي قواعد و خواسته‌هاي خود را در عرصه‌هاي مختلف اقتصادي، سياسي، نظامي، ديپلماتيک و حتي فرهنگي تحميل کند. بنيان عمده توليد نیز کشاورزي صنعتي، بازرگاني و ماليه مي‌باشد؛ قدرت هژمون، هم‌زمان در هر سه حوزه اقتصادي مذکور مزيت دارد. در اين دوره، قدرت هژمون از ليبراليسم جهاني يا جريان آزاد عوامل توليد (کالاها، سرمايه و نيروي کار) در سراسر اقتصاد جهاني هواداري مي‌کند، با اين‌حال، هر زمان که منافعش اقتضا کند، به مرکانتيليسم روي مي‌آورد و به پشتوانه قابليت نظامي بالاي خود، اقتصاد جهاني را به سمت امپراتوري جهاني سوق مي‌دهد.

 رهيافت گرامشي‌محور، قدرت عيني و ظاهري هژموني يعني حاکميت و سلطه اقتصادي و سياسي را لازم مي شمارد، اما غالبا جنبە قدرت معنوي نيروهاي اجتماعي در سطح ملي و دولت برتر در سطح بين المللي را ضروري و اساسي مي‌شمارد. به طوري که بدون اين مورد اساسا حاکميت هژمونيک وجود خارجي به خود نمي‌گيرد و آنچه که ظاهر مي‌گردد چيزي فراتر از سلطه و حاکميت زور و سرکوب نيست (٧). از اين رو است که مارکسيست‌ها غالبا هژموني امروزه را به عنوان مرحله پيشرفته و پيچيده‌اي از سلطه، غلبه طبقاتي و امپرياليسم و براي جبران ناتواني نظريه‌هاي امپرياليسم و وابستگي مورد توجه قرار داده‌اند. با این‌حال، اگر چه پيدايش مفهوم هژموني عمدتا با ادبيات مارکسيستي و چپ روابط بين‌الملل گره خورده بود، اما درباره مفهوم هژموني در چهارچوب نظريه‌هاي مختلف ديگر نيز بحث شده است و در بخش دوم بە آنها اشارە خواهم کرد….

دیدگاە

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *