گذار از راهبرد “آمریکای اول” بە “اول آمریکا”
رهبران پیش از دونالد ترامپ به ویژه روسای جمهور دوره پسا جنگ سرد، تلاش داشتند خود را متعهد به سیاست «آمریکای اول» نشان دهند. یعنی آمریکایی که اولین کشوری باشد که در مسائل مربوط به جنگ و صلح جهانی حضور داشته باشد. آنها آمریکا را به مثابه یک کشور هژمون و دارای مسئولیت و رسالت جهانی می دیدند و «نقش اول» را برای کشور خود در سیستم بین الملل قائل بودند. آنها بر این باور بودند که درگیری کشورشان در مناطق کلیدی و گسترش حضور مجازی و فیزیکی این کشور ضروری است چرا که واشنگتن تضمین کننده اصلی نظم جهانی و نظام های منطقه است. اعتقاد آنها این بود که بدون حضور واشنگتن در سطح جهانی، صلح دوام نخواهد آورد و این قدرت آمریکاست که وجود اقتصاد جهانی باثبات، رژیم تجارت آزاد، سیستم های مالی و پولی و در نهایت صلح را تضمین می کند. از این رو، رهبری را اجتناب ناپذیر می دانستد.
بوش در جولای 1991 طی پیامی خطاب به کنگره گفت: « می دانیم چرا چشم امید بشریت به ما دوخته شده است. ما آمریکایی هستیم. ما مسئولیت بی نظیری برای انجام کار مشکل آزادی داریم…ما می دانیم که زمانهایی باید گام پیش نهیم و مسئولیتمان را برای رهبری جهان، به دور از آشوب تاریک دیکتاتورها، به سمت وعده درخشانتر روزی بهتر بپذیریم». او گفت که «ما ایالات متحده آمریکا رهبر غرب هستیم که به رهبر جهان تبدیل شده است». کلینتون نیز در سال 1996 صریحاً اظهار داشت که «آمریکا و فقط آمریکاست که می تواند بین جنگ و صلح، بین آزادی و سرکوب و بین امید و ترس تفاوت قائل شود.». او اعلام کرد که «بیش از یک سرنوشت وجود ندارد. اگر ما می خواهیم آمریکا در مسیر درستی قرار گیرد، اگر می خواهیم مردمان دیگر هم در این مسیر باشند و از نعمت صلح و رفاه بهره مند شوند، ما گزینه ای جز تلاش برای رهبری نداریم». در دوره بوش پسر نیز طرح موسوم به «قرن جدید آمریکا» نماد روشن رهبری طلبی آمریکا بود. این طرح بر آن بود که آمریکا نمی تواند از مسئولیت های رهبری شانه خالی کند. آمریکا نقشی حیاتی در حفظ صلح در تمام عرصه گیتی دارد. اگر آمریکا از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند، چالش ها را به سوی منافع ملی خود فرا خواهد خواند. بی دلیل نبود که کالین پاول ادعا کرد که «منافع حیاتی بشری منافع حیاتی آمریکا است». اوباما نیز به نقش رهبری مشارکتی آمریکا با غرب معتقد بود.
بدیهی است که روسای جمهور پیشین آمریکا حاضر به پرداخت هزینه های رهبری و تعیین قوانین بازی در سطح جهانی نیز بودند. به عبارتی، رهبری را بدون هزینه نمی دانستند. آنها دنبال ایجاد یک امپراتوری مطلق با هزینه دیگران نبودند، بلکه امید به تثبیت نوعی هژمونی داشتند که بازیگران دیگر نیز آن را خوش خیم دانسته و از آن رضایت داشته و در هزینه های حفظ نظم جهانی مشارکت جویند؛ از همین رو بود که آنها در کنار نشان دادن قدرت نظامی خود، ایده های جذاب و گیرا نیز در سطح سیستمی اشاعه می دادند. آنها با این باور که رهبری سیستم در نهایت سود بیشتری را در مقایسه با دیگر کشورها از آن خود خواهد کرد، اجازه می دادند دولت های دیگر نیز در سطوح پایین تر امتیازات و مزایایی برای خود برچینند. آنها ضمن آنکه توان تنبیهی خود را برای مجازات یاغیان و چالشگران نظم جهانی (یا نظم آمریکایی) بکار می گرفتند اما پاداش هایی نیز برای دوستان و کنشگران مثبت در نظام اختصاص می دادند و صد البته سعی می کردند که به دغدغه متحدین و دوستان نیز توجه داشته باشند. همچنین، بخش زیادی از هزینه نهادها و سازمانهای بین المللی را که منعکس کننده قدرت و ارزش های آمریکا و رهبری این کشور بودند، تامین می کردند. آنها پاداش و بخشش را بخشی از ملزومات رهبری می دانستند.
به همین دلیل بود که آنها به منظور حفظ صلح و یا مبارزه با بحران و تروریسم کمک های یکجانبه بسیاری به کشورها و نهادهای متنوع در سطح جهانی می دادند. حدود 18 درصد از بودجه صندوق بین المللی پول در سال به وسیله آمریکا تامین شده است. این کشور به تنهایی 59 درصد بودجه سازمان دولت های قاره آمریکا را داده است و حدود 22 درصد (سالانه 303 میلیون دلار) بودجه سازمان ملل متحد را پرداخت کرده است در حالی که مجموع 130 کشور جهان کمتر از یک درصد بودجه را می پردازند. همچنین بیشتر بودجه سازمان نظامی ناتو یعنی بیش از 60 درصد را آمریکا تامین کرده است. به هر حال آنها در پی آن بودند که آمریکا نخستین کشور تاثیرگذار بر روندهای بین الملل باشد و در پی تثبیت قدرت در سطح جهانی بودند و حاضر به پرداخت هزینه «اول بودن» نیز بودند. رویکرد آنها این بود که بدون اول شدن در جهان و پرداخت هزینه های آن، آمریکا با مخاطرات زیادی مواجه خواهد شد. آنها حتی اقتصاد و اوضاع داخلی آمریکا را متاثر از کیفیت فضای سیاسی و امنیتی جهانی می دانستند. دیدگاهی که ترامپ اکنون ضدیت خود را با آن نشان می دهد.
ترامپ ضمن آنکه منکر رهبری آمریکا نیست اما معتقد به حضور جهانی نیست. او آمریکا را مهمتر از جهان، اقتصاد آمریکایی را مهمتر از اقتصاد جهانی، امنیت آن را مهمتر از امنیت بین المللی و شهروندان آمریکا را مهمتر از شهروندان دیگر نقاط گیتی می داند. او نگاه به داخل را مهمتر از درگیری و مشارکت جهانی می داند. نگاه شدیداً اقتصادی ترامپ به سیاست را نیز باید تحت تاثیر چنین رویکردی دانست. از نظر ترامپ تا پیش از او رویکرد جهانگرایی و صرف هزینه برای ایجاد امنیت در سطح جهانی نتوانسته امنیت آمریکا را تامین کند. از این لحاظ او معتقد است که روسای جمهور پیشین نگاهی اقتصادی به سیاست نداشته و لذا نه تنها از جنبه امنیتی نتوانسته اند آمریکا را ایمن کنند بلکه از جنبه اقتصادی نیز آن را به یک کشور بدهکار تبدیل کرده اند.
نگاه اقتصادی و پولی ترامپ صرفاً مختص خاورمیانه نیست و تنها نگران هفت تریلیون دلاری نیست که در خاورمیانه خرج شده است بلکه بارها اظهار داشته است که آمریکا در تجارت ناعادلانه ای گرفتار آمده است که هزینه می کند اما کشورهای دیگر صرفاً سود هزینه ای را که آمریکا می¬کند، برمی چینند. بدین لحاظ، می توان گفت ترامپ به نوعی احساس می کند دیگر واحدها «سواری مجانی» می گیرند و از این رویه به خشم آمده است. سواری مجانی به این معنا که دیگر واحدهای نظام بین الملل بدون پرداخت هزینه یا بودجه ای منافع خود را با هزینه آمریکا تامین می کنند و کالاهای عمومی ( حفظ نظم جهانی، امنیت جهانی، بازارهای گسترده و با ثبات) مجانی در اختیار آنها قرار می گیرد. ترامپ این رویه را برای آمریکا مشکل¬زا می داند و تغییر سیاستهای او را باید در پرتو چنین نگاهی به تفسیر نشست.
سیاست آمریکا امروزه به شدت تحت تاثیر این خوانش ترامپ از وضعیت آمریکا و نیز وضیت جهانی است. بنابراین، شگفت انگیز نیست که او یکی از مهمترین دلایل خود در اعلام خروج از سوریه را مسائل مالی و پولی عنوان می کند. او نشان داده است که رهبری بخشنده نیست و پیشتر نیز سیاست های مشابهی را در پیش گرفته است. برای مثال، او برخلاف پیشینیان خود سهم آمریکا در مخارج ناتو را ناعادلانه می داند و از کشورهای عضو ناتو خواسته است که هزینه های خود را افزایش دهند در غیر این صورت آمریکا ناتو را نادیده خواهد گرفت. سیاست تعرفه های گمرکی در مورد کالاهای وارداتی را در پیش گرفته و به اصول تجارت آزاد جهانی بی اعتنایی کرده است. وعده داده که از توافقنامه آب و هوایی پاریس با این توجیه که هزینه های زیادی بر مردم آمریکا تحمیل می کند، خارج شده و در کنار سوریه و نیکارگوئه قرار گیرد که تنها کشورهایی هستند که به آن نپیوسته اند. کمک به نهادها و سازمانهای محیط زیستی جهانی را به حالت تعلیق در آورده و حتی از عدم کمک به سازمانهای امدادرسانی در رابطه با آوارگان سخن گفته است. همچنین، کمک به کشورها در مناطق مختلف جهان از جمله کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز و و بیش از نیمی از کمک ها به فلسطین را قطع کرده است و از قطع کمکهای مالی به پاکستان در مبارزه با تروریسم خبر داده است. مشارکت مالی خود با سازمان ملل را کاهش داده و حتی کمک به نهادهای مهمی در سازمان ملل همچون یونسکو را قطع کرده است. این موارد نشانه هایی از گذار از راهبرد «آمریکای اول» به «اول آمریکا» هستند.
به نظر من این نگاه صرفاً اقتصادی و پولی به سیاست و یا راهبرد «اول آمریکا» هر چند که در کوتاه مدت بر استراتژیهای آمریکا تاثیر شگرف خواهد نهاد اما در بلند مدت توفیق چندانی به دست نخواهد آورد. با وجود، تغییراتی در قدرت سیستمیک جهانی اما واشنگتن هنوز هم قدرت عمده جهانی با منافع جهانگستر است. این کشور در بلند مدت نمی تواند خود را از بحرانها، همکاریها و رقابت های جهانی دور نگه دارد و سیاست «بگذارید دیگران آن را حل کنند» را در پیش گیرد. همچنین ماهیت تهدیدات نوین جهانی به گونه ای است که اجازه نخواهند داد آمریکا سیاست انزواگرایی را در پیش گیرد.
فراموش نکنیم که دولت بوش پسر نیز در آغاز قصد داشت راهی متفاوت از پیشینیان برود و از حجم دخالت آمریکا در مناقشات منطقه ای بکاهد و خود را از درگیریهای چند جانبه دور نگه دارد، اما دیدیم که حادثه یازده سپتامبر چه تغییر شرفی در دیدگاهها و سیاستهای جهانی او ایجاد کرد و با چه شتاب و چابکی ای به این حوادث پاسخ داد به طوری که هم مداخله گرایی و هم هژمونی خواهی در این دوره به اوج خود رسید. بدیهی است نقش و نفوذ جهانی آمریکا ترامپ را نیز ناتوان از جدا کردن واشنگتن از بقیه جهان و تاثیرپذیری مثبت و منفی از تبعات رویدادهای جهانی خواهد نمود. هنوز آمریکاییان زیادی وجود دارند که قائل به مداخله در خارج و یا در سطح کلان مایل به رهبری آمریکا هستند و این کشور را قادر به ایفای چنین رهبری ای می دانند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.